2016/08/15

پدر

چه فكرها كه از ذهن سُر نمي خورد
وقتي هواي روزهايم ابري ست
و هر مناسبتي خاطره اي دارد
به قطر دفترچهء خاطراتم
وقتي صدا ماندگاري اش را به رخ مي كشد
وقتي عطر كهنهء خانهء برادرم
مرا غرق روزهاي كودكي مي كند
وقتي خنده ها در هزار توي ذهن تكرار مي شوند
وقتي لمس تنت ، بوي پيراهنت
وقتي هزار هزار خاطره دوباره خاطره مي شوند
- كهنه تر -
وقتي بهانهء اشك هايم قهر مي كنند و بغض
سخت مي شود مثل سنگ در گلوم
تو باش
با من خستهء خواب آلود
مثل يك پدر
پا به پا در روياهاي كودكانه ام
واقيعت هر اتفاق را به بازي بگير

۱۲ اردیبهشت ۹۴

گودو

مسيح هم نمي دانست
براي آمدنت كاج ها بهانه مي شوند
و صليب كشيده ي اندام تو مي شود
تن رنجور و زخم خورده ي من.
چه فرقي مي كند؟
تو را انتظار من
يا مرا چشم براهي آمدن موعود كامكار
از آيينه هاي تو در تو ي تكرار

۳۱ دسامبر ۲۰۱۴

2016/08/08

بشارت


مثل تابستان
تب دوست داشتنم
پاییز می شود
و من دوباره عاشق می شوم
خزان برای من
نوید عشق بازی ست

۱۸ مرداد ۹۰

2016/06/18

بادبادک

ابر بودم اگر
باران می شدم بر تن ترک خورده ی خویش
و جوانه می زدم از انتهای ظلمات خاک

ساز بودم اگر
آهنگ می شدم با رقص دستانت 
تا انگشتانت پرده بگیرند بر بند بند تنم

خواب بودم اگر
رویا می شدم تمام آینده را
سبز و مه آلود و شیرین

کودک بودم اگر
می خواستمت از خدا
از پدرم
از هر که دستی بر آتش عشق داشت

کودک بودم اگر
رهایت نمی کردم به هیچ بهانه ای
دنباله ی بادبادکت می شدم
"رقصان و امیدوار"

هم پیاله

دست بردار
از سر بی سامانی من
خرده خاطرات پنهان را
برای اکران عمومی شب های جمعه می کاوی
می دانی
چهار سوی این خانه
این کوچه 
این شهر
درد دیرین مرا فریاد می کنند

برای یافتن سایه ماندگار زندگی ام
آفتاب بهانه است
خون آشام قصه ها
سالهاست هرشب
هم پیاله ی ماست

......نوش......

2013/01/22

جمعه ها

چقدر امید می دهد
صبح های جمعه
و چه زود
بی هیچ تفاوتی 
تمام می شود

همین



تمام حرف من

ًهمينً بود
و براي تك تك ثانيه ها هم
همين قصه را خواندم
تا خواب شوند و
خواب ببينند
و شايد فردا
ديگر بهانه ات را نگيرند

بی تاب


ماه تمام مي شود
از بس دير مي كني هر شب،
مرا كه هيچ
خورشيد را لااقل
خبري بده
تا تاب بياورد
شب را
اگر كه مي آيي

بی طعمی


جمعه كه مي شود

كودكي ام درد مي گيرد
نه چاي ها نه نان و پنيرها
نه.....
نه!
ديگر هيچ چيز
سالهاست جاي خودش نيست
من چرا باشم
‎"

2012/12/17

عطر لحظه ها


نمی دانم

كجا؟
كي؟
چگونه رفتي؟
كه من حتي
نبود بويت را هم حس نكردم
عطر لحظه هايي را
كه هميشه بخود مي زدي.


حالا اما
ثانيه ها را كه مي شمرم
يك در ميان بوي آشنا به مشامم ميرسد
تو نيستي ديگر
مي دانم
و اين خود فاجعه است
اين بوهاي گاه و بي گاه
حالا
در روزهاي خالي از تو و حتي من

مال كيست

‎"