2003/05/28

تابستاني كه نيامد

هوا كه گرمتر مي شود قلبم تند مي زند
به تكيه گاه لنگم تكيه مي دهم
عرق مي كنم
به ديوار خيره مي شوم
تو در حرارت ماه آخر بهار گير كرده اي
شرشر عرق مي كني
عكست را با مژدگاني به ديوار زده اند
ـ در به در ـ
و تو زير سرماي دستگاههاي خنك كننده
.
.
.
شر شر عرق مي كني.

پاي تقويم ديواري
ـ كه فقط ماه آخر بهار را شمرده ـ
من مثل درخت تنهاي عكسهاي هنري
خشكم زده است.
توي عكس بالاي تقويم
تو با شتاب به سوي تنهاي تپه مي آيي
مثل سايه شده اي
و من هنوز صداي قلبم را مي شنوم
كه دام دام مي كوبد
هوا گرمتر مي شود
سنگين تر
شرجي پيكرت را زير سايه ء سنگينم
احساس مي كنم.
.
.

گرما كم مي شود
تو در سايه اي كه نمانده خواب رفته اي
و من
دنبال روزهاي تقويم ديواري ام مي گردم
كه حالا فقط يك روز را نشان مي دهد

2003/05/17

مدرنيسم

وقتي صداي خروسها هم در نيايد.
يعني كه ديگر شب شده است.

حالا اما خدا هم دروغگو شده
قبل تر
هر زمان كه اراده مي كردم
فلسفه ومنطق آمدن، نيامدن لحظه ها به هم مي ريخت
حالا اما تا آمدن قيامت بايد
تكرار ثانيه ها را تاب بياورم

-بيا با سرنوشت هم بازي كنيم -

تنها لحظهء فكر كردن به فلسفه
تلاش مي كنم زندگي همنوعانم را محترم بشمارم
وبراي آرامش مردگانم خيرات بدهم

حالا كه بيكاريم...بيا با سلامتي هم بازي كنيم
تو روي احساس من
و من روي سنگ فرش پياده رو.
لزوما يك جا همين حوالي
يك وقت به همين نزديكي
همرا احساسات من پياده رو هم تمام مي شود.
شتاب نكن
تنها با من گام بردار
يك ..دو

2003/05/07

پژواك

سرگردان زمانه ي خويشم
اسير لحظه هاي نيامده.
آه چقدر تشنه ام
و چقدر خسته!

- زندگي سرشار از لحظه هاي تشنگي است -

انگار پشت تمام ديوار ها يك نفر بي وقفه مرا مي خواند
شايد براي رفتن
كفشهايم را هم داشته باشم
اما دليلي براي صدايت نمي يابم.

سرگردان زمانه ي خويشم
بي اشتياق پيدا شدن
رها شدن
و رسيدن.

آسوده مردنت ، آنقدر نا منتظر بود
كه ديگر صدايت برايم
و نفسهايت براي طبيبان
دليل بودنت نيست.

سرگردان زمانه ي خويشم
تشنه ، خسته و گرسنه
اما صداي نفسهاي تو را مي شنوم
كه در انديشه ي رهايي از نبودنت
مرا مي خواني...
"اي كاش مي توانستم بازگردم"