2002/09/29

يه کار فرهنگی

دیروز با پای شکسته و تو گچ رفته بودم سينما.خوب بابا حوصله ام سر رفته بود ديگه.مردم يه جوری به آدم نگاه می کردن انگار جرم کردم آي اينکه مثل آدمی که پاش شکسته نبايد بياد سينما.اونم با عصا.خدا کنه که هر چه زودتر خوب بشم تا اينقدر زجر نکشم.نمی دونيد چقر سخته که يه جور ديگه نگاهت بکنن.مجموعه شعرم بايد بره برای حروفچينی و اين برای من خيلی خوشحال کننده است که يه ناشر برای نوشته هام پيدا کردم.

2002/09/27

نامه اي بي نشاني

اي كاش مي توانستم دوباره مشتاقانه و پر شهوت در آغوشم بفشارمت،افسوس كه تو از من مي گريزي و من نمي دانم تا كي توان خواهم داشت.تو نيامده اما من گرمي آغوشت را احساس مي كنم،تو مي تواني مرا شفا دهي آري مرا تنها مگذار و اگر مي تواني تنها اگر مي تواني چشم انتظار دوباره آمدنم بمان،اگرچه به سلامت گذشته نيستم،مطمئن باش كه بيش از هر دوايي نيازمند محبتهاي توام و بوسه هاي تو روح تازه اي به پيكر نيمه جان من مي بخشد.هيچ كس به اندازهء من نمي تواند تو را دوست بدارد چراكه من به درستي به لياقتهاي تو واقفم.دوستت دارم اگر چه مي دانم تو سرانجام يك روز از ترديد رها خواهي شد وبه صداقت گفتار من خواهي رسيد.شايد روزي كه...با اينهمه وبا وجود اين كه از ابراز محبت من رنج مي بري-شايد-با تمام وجودم دوستت دارم و آرزو مي كنم سرانجام روزي با اشتياق كنارم بيايي و براي هميشه با من باشي.

روزشمار

صبها که بيدار می شوم
چوب خط های ديوار اطاقم تکنو می زنند
ومن با آهنگشان ريشهايم را با تيغ می زنم

با صدای کشيدن يک خط ديگر
روی ديواری که هر صبح از خواب بيدارم می کند
دوباره و تكراري بيدار مي شوم.

2002/09/26

چند کلام برای تنوع

اين روزها وبلاگ من خيلی غم انگیز شده البته به خاطر وضعیت روحی منه.با این همه امروز یه شعر می نویسم که جدیده. البته امیدوارم در موردش نظر بدید تا ایرادامو بفهمم.

فراموشی

وقتی دلم ميگيرد
پايم می لنگد
نفسم تنگ می شود
و مثل چراغهای پاييزی شهر سو سو ميزنم
-در آستانهء خاموشی-

برای همهء دردهايم قرص آورده اند
و از روی ترحم
بجای تمام کسانی که آرزو دارم
مرا نگاه می کنند.

وقتی با اين سرعت که من
می توان چاق شد
راه نِيمی از مشکلات زناشويی هموار می شود.

پزشک معالجم
برای هم آغوشی ام با تو
دارويی نوشته است
-ضد خواب-
شايد لذت بوسيدنت را
دوباره به ياد بياورم.

2002/09/25

خطي ز دلتنگي

نمي دونم چمه . ولي الان دلم مي خواد داد بزنم،دارم ديوونه ميشم هنوز بايد 70-80 روز ديگه تو خونه بمونم و امروز كه هيچ كس به ديدنم نيامد ديگه دارم ديوونه ميشم.الان واقعا حوصله ام سر رفته اونقدر هم كه دل مشغولي براي خودم درست كردم شبها به زور قرص هم نمي تونم بخوابم.احساس بي مصرفي مي كنم و اينكه وقتي خوب شدم چقدر از زندگي عقب افتادم آزارم ميده.راستي كه ما آدما چقدر كم طاقتيم.آخه من خيلي تنوع طلبم و اصلا نمي تونم يه حالت رو تحمل كنم.دلم راستي راستي گرفته مثل عصرهاي جمعه.....
دلتنگيهاي آدمي را باد ترانه اي مي سازد
روياهايش را آسمان پر ستاره به مسخره ميگيرد
هر دانهء برفي به اشكي نريخته ميماند...
سكوت سرشار است از سخنان نا گفته
اعتراف به عشقهاي نهان...

يه پا خم كردن ساده

راستي چه لذتي داره وقتي يه كاري كه فكر مي كني ديگه نمي توني انجام بدي رو دوباره انجام ميدي.ديروز 17 روز از جراحي من گذشته بود و بايد مي رفتم بيمارستان تا اتل رو باز كنم و بخيه هام رو بكشم و پام رو گچ بگيرم.وقتي دكتر اتل پام رو باز كرد گفتم دكتر پاي من غير عاديه؟ و اون از من خواست پاي پلاتين دارم رو به چپ و راست تكون بدم وبعد گفت كه پام رو خم كنم.به خدا وقتي پام رو خم كردم از خوشحالي اشكهام از گوشهء چشمم ريخت پايين،لذتي كه ديروز حس كردم اصلا قابل گفتن نيست نمي دونم شما ميتونيد منظور من رو بفهميد و احساسم رو درك كنيد يا نه؟ فقط تورو خدا برام دعا كنيد زودتر خوب بشم.

يه شعر قديمي از خودم

دست من اگر نمي رسد به دست تو
دستهاي سرد تو مقصرند
چشم من اگر غريب و بي محبت است
چشمهاي بي محبت تو باعثش شدند
بيش از اين گلايه از دلم نكن
من دوباره سعي مي كنم
من دوباره يك ترانهء قشنگ
صرف لحظه هاي سخت مي كنم
اين دوبار من دوباره يك نظر
اين دوباره يك دو بيتي يك غزل
اين دوباره يك هديه يك چراغ
اين دوباره من و تكه هايي از دلم نثار تو
اين دوباره دست من در انتظار دست تو
اين دوباره چشم من در انزواي چشم تو
دست خستهء مرا بگير
چشم پر محبت مرا ببين
اين دگر تلاش آخر من است
آخرين گل شگفتهء مرا بچين.

2002/09/24

روزنگار

وقتي پاييز شروع ميشه اونقدر خاطرات من زنده ميشه كه ديگه فرصت فكر كردن به چيزاي ديگه رو ندارم.ياد روزايي كه با يارم زير بارون و روي برگهاي خشك راه مي رفتم.روزايي كه براش شعر مي خوندم و گاهي ترانه،آخ كه چقدر دلم ميخواد هر روز عصر برم دنبالش از سر كار بيارمش،براش يه شاخه گل سرخ بخرم و دوباره براش شعر بگم.آقا قدر سلامتي خودتون رو بدونين،همين قدم زدن ساده يه لذتي داره كه نگو.حالا شعر از خود خوديم براتون مينويسم.

كفشهاي لنگه به لنگه براي آدمهاي لنگ.
تنها به بهانهء هم قافيگي.
مادر براي بزرگ كردن من
تمام سعيش را كرده است
گناه او نيست اما من بيشتر از اين بزرگ نشده ام
بي شك خدا براي اين همه كوتاهي دليل قانع كننده اي دارد
در عوض
خواهرم وقتي به خانهء شوهر مي رفت
آنقدر بزرگ شده بود
كه با آرزوهاي نيامدهء داماد برابري مي كرد.

اين اصلا انصاف نيست
دختران شهر من
تنها به بهانهء بزرگي
جرات نشمردن هر روز تقويم را كه بخواهند دارند.
در عوض من و امثال من
جرات ناديده گرفتن هيچ يك از چوب خطها را نداريم.
كاش مادرم مرا هم بزرگ ميزاييد
آن وقت من هم با جسارتي كه ميافتم
براي تما عروسيهاي شهر
آواز مبارك باد ميخواندم و
آنها در شاد ترين شب زندگيشان
-شايد-
مرا هم سهيم ميكردند.

2002/09/20

از سر درد

آقا تو خونه نشستن واقعا سخته.خدا سر كسي نياره.دكتر به من گفته چهار ماه نبايد پامو زمين بذارم وگرنه پلاتين داخل پام كج ميشه و ديگه فايده نداره.البته از من كه گذشت اما من پيشنهاد دادم از اين به بعد بجاي پلاتين از آهن استفاده كنن و براي حل مشكل زنگ زدن هنگام عمل يه بسته ضد زنگ تزريق كنن،البته تو شوراي پزشكي و هنوز باهاش موافقت نشده.
يه مسئلهء جدي اينكه تمام دوستام تو اين چند روزي كه اين اتفاق براي من افتاده واقعا من رو شرمنده كردن خداييش سنگ تموم گذاشتن،دستشون درد نكنه.تنها مشكلي كه دارم اينه كه پاييز شده و منم كه عاشق پاييزم ولي فعلا نمي تونم از خونه خارج شم و اين خيلي بهم فشار مياره، حالا شدم يه وبگرد تمام عيار بجاش،چون همش بيكارم و يا بايد بخوابم يا يه جوري سرمو گرم كنم.
راستي يه چند تا شعر جديد مي نويسم اگه حال داشتين بخونين و لطفا نظر بدين.

2002/09/15

روزنگار

متاسفانه در اين مدت كه نبودم يه سري اتفاق بد افتاد كه خيلي غير منتظره بود وباعث شد كه من اصلا دسترسي به اينترنت و كامپيوتر و اينا نداشته باشم. روز يكشنبه دقيقا يك هفتهء پيش من در جادهء شهريار به صورت واقعا وحشتناكي تصادف كردم كه البته از صحنهء تصادف هيچي يادم نمياد پام به طرز نادخي شكست، دست چپم آسيب ديد،همچين يه كم ضربه مغزي شدم و دقيقا يك هفته در بيمارستان پارس بستري شدم و الان چند ساعتي ميشه كه اومدم خونه ومتاسفانه هنوز تواناي چيز نوشتن رو دارم و قطعا به زودي شروع مي كنم،منتظر باشيد لطفا.

2002/09/07

خوابگرد

اين كه پايين مي نويسم يكي از نوشته هاي مورد علاقهء منه كه خيلي وقت پيشا سر كلاس فيزيك3 نوشتم.لطفا در موردش نظر بديد.دقدقه هاي شغلي چند روزي اجازه نميده چيز بنويسم اما حتما جبران ميكنم.

خوابگرد

شبها از بيرون
صداي پاي كسي را مي شنيدم
و مهتاب سايهء لرزان انساني را نشانم مي داد
كه بر لبهء بام راه مي رفت
-با لباس خواب وكلاهي كه ستاره ستاره از آن مي ريخت-
اطلاعيه:
در اين حوالي به تازگي ديوانهء خطرناكي پيدا شده است
مي گويند چشمهايش به سرخي گرانيت قرمز است
لطفا درب خانه هايتان را....

حتما درست مي گويند
البته قيمت گرانيت قرمز خيلي بيشتر از آن است
كه يك ديوانهء خطرناك معمولي توان خريد آن را داشته باشد.

با اينهمه دانشمندان معتقدند
كه در نواحي شمالي آفريقا
تعداد زيادي از اين نوع را مي توان يافت.
به نظر من
تئوري برخورد زمين با مشتري
همان قدر دور از ذهن به نظر مي رسد
كه احتمال پيدا شدن كيف انگليسي سيما
يا مرد خطرناك سرخ چشم در شعرمن.

با اين همه من تصميمم را گرفته ام
ديگر در اين يا آن حوالي راه نخواهم رفت
با لباس خواب،كلاه پشمي يا كفش صدا دار.

2002/09/04

پژو206

شايد هيچ كس به اندازهء خود من از اين بابت كه دو سه شبه نتونستم بيام و بنويسم ناراحت نباشه(بلكم خوشحالم باشه)اما متاسفانه اينترنت خراب بنده هم مزيد بر مشغوليات من شد و نتونستم خدمت برسم.البته هنوز بخش دوم صحبتهاي چند شب پيشم رو فراموش نكردم و قطعا ادامه خواهم داد.اما مشكل من چي بودكه نيامدم. چند روز پيش من يه پژو 206 خريدم با اين آگاهي كه بلبرينگ گيريبكس اين ماشين خرابه و روي گارانتي بنده مي تونم اون رو درست كنم و مشكلي نداره اما چي شد؟حالا مي گم،روزي كه ما ماشين رو برديم تعميرگاه به ما گفتن اين ماشين مشكل گيريبكس داره و بايد گيريبكس ماشين عوض بشه،حالا بگو چنده؟دو ميليون و چهارصد هزار تومان.گرفتين چي شد.حالا از اين ور ما زنگ زديم كه آقا بي زحمت برگ گارانتي رو بيارين و ايشون در جواب گفت كه برگ گارانتي گم شده.حالا اگه شما بودين جدا از وقت دل ودماغ نوشتن داشتين.(شماره حساب 3391 بانك ملي شعبه بنفشه آمادهء دريافت كمكهاي ارزي وريالي شما مي باشد)

تبریک

...
آمدي
روزي از روزها
روزي كه آغاز چشم به راهي من شد.
تولدت مبارك