2009/12/29

آخر بازی

عاشقان سرشکسته گذشتند،

شرم‌سارِ ترانه‌های بي‌هنگامِ خويش.

و کوچه‌ها بي‌زمزمه ماند و صدای پا.

سربازان شکسته گذشتند،

خسته بر اسبان تشريح

و لَتّه‌های بي‌رنگ غروری نگون‌ساربر نيزه‌های‌شان.

تو را چه سود

فخر به فلک بَرفروختن

هنگامي که

هر غبارِ راهِ لعنت‌شده

نفرين‌ات مي‌کند؟

تو را چه سود از باغ و درخت

که با ياس‌ها

به داس سخن گفته‌ای.

آن‌جا که قدم برنهاده باشي

گياه از رُستن تن مي‌زند

چرا که توتقوای خاک و آب را

هرگز باور نداشتي.

فغان! که سرگذشتِ ما
سرودِ بي‌اعتقادِ سربازانِ تو بود

که از فتحِ قلعه‌ی روسبيان بازمي‌آمدند.

باش تا نفرينِ دوزخ از تو چه سازد،

که مادرانِ سياه‌پوش

ــ داغ‌دارانِ زيباترين فرزندانِ آفتاب و باد ــ

هنوز از سجاده‌ها

سر برنگرفته‌اند!

احمد شاملو

2009/12/01

از ماست که بر ماست

اين دود سيه فام که از بام وطن خاست از ماست که بر ماست
وين شعله سوزان که برآمد زچپ و راست از ماست که بر ماست
جان گر به لب ما رسد، از غير نناليم با کس نسگاليم
از خويش بناليم که جان سخن اين جاست از ماست که بر ماست
اسلام گر امروز چنين زار و ضعيف است زين قوم شريف است
نه جرم ز عيسی نه تعدی ز کليساست از ماست که بر ماست
گوئيم که بيدار شديم، اين چه خيال است؟ بيداری ما چيست؟
بيداری طفلی است که محتاج به لالاست از ماست که بر ماست
از شيمی و جغرافی و تاريخ، نفوريم از فلسفه دوريم
وز قال و ان قلت، به هر مدرسه غوغاست از ماست که بر ماست
گويند بهار از دل و جان عاشق غربی است يا کافر حربی است
ما بحث نرانيم در آن نکته که پيداست از ماست که بر ماست

ملک الشعرا بهار

2009/10/07

آزادی

من وتکرار دوباره ی ثانیه ها برادریم
از یک مادر و چندین پدر
تو با کدام ما همبستر می شوی
تا تولد نوزادی بی بدیل
پایکوبان و سرمست؟

2009/09/23

خزان


پاییز امسال اما با خزان تو آغاز شد

2009/06/24

شورای خدایی


این روزها زبان اعتراض کوتاه شده اما دستهای پیروزی نه
تو با زبان درازیت همهء ما را به سخره گرفته ای
تا کی می توانی باشی را
خدا در شورایش تصمیم می گیرد و من و دوستانم
دیر یا زود
باد تو را هم می برد
نسیمی شاید

2009/05/20

بازی

این بازی تمام می شود آخر
.هر چه که هست یک روز یک جا و برای همیشه
خاطره ی آویزهای رنگی و باغچه
ترانه های کودکی و شرط های بی انجام را اما
طعم نوشین چه رویداد خجسته ای گس می تواند کند؟
وقتی به بهانه ی هر رنگ، به سرعت نور در آویزها می پیچم
و با صدای هرخنده سر از لاک کودکی بر می آورم
آن یادگاران را
نه تو،نه من
نه دور لحظه های پر شتاب
نه سپیدی موهایم
نه غرور رشد کرده ی فرزندم
نه تو،نه من
آن یادگاران را
توان زدودن ندارد
.این بازی تمامی ندارد آخر

2009/04/22

احتضار

شروع صحنهء پایانی ست و تاریکی و
حبس نفس ها
تو روشن می شوی در برابر چشمانم
سکوت سنگین می شود
...تمام طول تاریکی را می روی
حالا من مانده ام وصدای نفسهایم
-پیاپی و پرصدا-
.در تاریکی مطلق



2009/04/05

فرار


به هرکجا روم تویی

کنار من نشسته ای

چگونه بایدم شدن

رها از این دوگانه گی؟

2009/03/17

اجباری

سرود تازه مخوان
.تلاشت از برای فریب ماست،می دانم
سردی بی بخار ماههای اخیر
اشتیاق آمدنت راخاک کرده است
تو اما پا به ماهی و
ضربان ناهماهنگ قلب من هم
.گمان آمدنت را گل نمی کند
من اینجا ایستاده ام
تا گل از گلت بشکفد
.هنگامی که نگاهمان بهم گره می خورد
!چه می دانی
من بازیگری قهارم
لبخند به لب و آغوش باز
!به پیشواز آمدنت،دوباره بهار

2009/01/27

مسافر


خدا کدام دعای مرا شنیده است

.که حالا تو در آستانه ،منتطر آمدنی

دستم چه باید باشد و در دل چه بخوانم

.به بهانه ی چشمهای نیمه بازت


از من هلهله مخواه

!دردانه ی زمستانی

امروز که تو می آیی سفید لوح و پا به راه
ما سالهاست که قلم روی پاکیمان کشیده ایم و
.ماههاست که تار و دف انداخته ایم

شکرانه ی آمدنت شاید
خدا باران بیاورد و ما هم به رقص درآییم
ترانه ها اما روی زبانمان زنگار بسته اند
لکنت و بی آوازی را
شاید تو درمان شوی
!مولود