2011/05/01

ایستگاه

هر روز می رود
با اضطراب نرسیدن
من وامانده ام
در انتهای ایستگاه
نمی دانم آمده ام
یا در انتظار آخرین قطار
برای رسیدن

بیگانه

زبانم را هیچ کس نمی داند
خوشحالم
حالا تمام دادهایم را می زنم
بی آنکه سوء تفاهمی باشد

طرح

لااقل بیا سر به سر هم بگذاریم
تویی که دل به دلم ندادی

بهاریه

هی سال نو شد و کهنه
هی من آمدم و گلهای سرخ بسته بندی شده
و تو نیامدی باز