2003/11/17

نفرین

چقدر زود بزرگتر شدی
آنقدر با سرعت که من مرکب بی مثالم را به خاطر این قصور ترک کردم
وحالا در تاریکی مطلق دنبال چیز دیگری هستم تا به گذشته بازگردم
و شاید دوباره از نو سوارکاری بیاموزم
چه پشتوانه ی سستی ست عشق و چه مستحکم است دز نفرین
آه اگر می دانستم این پیرزن اجوزه ی زشت در کجای این خانه سکنا گزیده
آن وقت بی درنگ لحظه های عمرش را به شماره می انداختم
تا طعم خوش زندگی را در گلوی همگامانم زنده کنم
من نفرین شده ی این کوهستان بی برفم
و به واسطه ی این فرزند ناخلف طبیعت
آسمان روی از اینجا هم برگرداننده است
پس کجاست باران بوسه ها و لبخندها
پس کجاست سپیدی بی بدیل کوههای دی ماه
کجاست...
من رخت رفتن پوشیده ام و کوله بار زمستانی ام را برای مردم دیگر سوی بسته ام
تا طعم خوش زیستن را این بار بر کام آنان تلخ کنم
چقدر تند تند می روی اما چه فایده که من دگراشتیاقی برای نو کردن ندارم
سوار بر این سلانه رو تا دیار دیگر به خواب می روم.

بیستم/آبان ماه/هزار و سیصد و هشتاد دو

2003/11/14

سقف کوتاه-فریادبلند

دست از سرم بردار
جای دستهایت بر افکارم سنگینی می کند
فشار اینهمه احساس که در دست تو جا خوش کرده را ندارم
هوای اتاق سنگین است
و سقف تا نزدیکی من آمده
انگار کمپرسور روشن است
تمام زاویه ها کج شده اند
دلم لک زده برای دو خط موازی
دنبال یک قانون می گردم که تحت هیچ شرایطی تغییر نکند
تو را به هرچیزی که قبول داری
سنگینی این همه را
از سرم بردار.