2007/04/14

تنهایی


سکانس آخر

-تنهایی-

فندک را بزن

چه سرخی زیبایی ست که به لبانم نزدیک و

نزدیک و

نزدیکتر می شود

اگرچه می دانم این توهم

پیش از رسیدن

کم سو

کم سو

.

.

خاموش می شود

"CUT"

2007/04/11

اعتماد

سر تا پا لرز شده
این ستون را و تاب ایستادن ؟
من برای آسودن پایه ی محکمتری می خواهم که تو
.
.
تو نیز هم نداری