2002/09/27

نامه اي بي نشاني

اي كاش مي توانستم دوباره مشتاقانه و پر شهوت در آغوشم بفشارمت،افسوس كه تو از من مي گريزي و من نمي دانم تا كي توان خواهم داشت.تو نيامده اما من گرمي آغوشت را احساس مي كنم،تو مي تواني مرا شفا دهي آري مرا تنها مگذار و اگر مي تواني تنها اگر مي تواني چشم انتظار دوباره آمدنم بمان،اگرچه به سلامت گذشته نيستم،مطمئن باش كه بيش از هر دوايي نيازمند محبتهاي توام و بوسه هاي تو روح تازه اي به پيكر نيمه جان من مي بخشد.هيچ كس به اندازهء من نمي تواند تو را دوست بدارد چراكه من به درستي به لياقتهاي تو واقفم.دوستت دارم اگر چه مي دانم تو سرانجام يك روز از ترديد رها خواهي شد وبه صداقت گفتار من خواهي رسيد.شايد روزي كه...با اينهمه وبا وجود اين كه از ابراز محبت من رنج مي بري-شايد-با تمام وجودم دوستت دارم و آرزو مي كنم سرانجام روزي با اشتياق كنارم بيايي و براي هميشه با من باشي.

No comments: