2003/05/17

مدرنيسم

وقتي صداي خروسها هم در نيايد.
يعني كه ديگر شب شده است.

حالا اما خدا هم دروغگو شده
قبل تر
هر زمان كه اراده مي كردم
فلسفه ومنطق آمدن، نيامدن لحظه ها به هم مي ريخت
حالا اما تا آمدن قيامت بايد
تكرار ثانيه ها را تاب بياورم

-بيا با سرنوشت هم بازي كنيم -

تنها لحظهء فكر كردن به فلسفه
تلاش مي كنم زندگي همنوعانم را محترم بشمارم
وبراي آرامش مردگانم خيرات بدهم

حالا كه بيكاريم...بيا با سلامتي هم بازي كنيم
تو روي احساس من
و من روي سنگ فرش پياده رو.
لزوما يك جا همين حوالي
يك وقت به همين نزديكي
همرا احساسات من پياده رو هم تمام مي شود.
شتاب نكن
تنها با من گام بردار
يك ..دو