2012/12/17

عطر لحظه ها


نمی دانم

كجا؟
كي؟
چگونه رفتي؟
كه من حتي
نبود بويت را هم حس نكردم
عطر لحظه هايي را
كه هميشه بخود مي زدي.


حالا اما
ثانيه ها را كه مي شمرم
يك در ميان بوي آشنا به مشامم ميرسد
تو نيستي ديگر
مي دانم
و اين خود فاجعه است
اين بوهاي گاه و بي گاه
حالا
در روزهاي خالي از تو و حتي من

مال كيست

‎"

2012/12/15

آخرین فرصت


"‎تا نرفته ای
 بیا با هم دیداری تازه کنیم،
فردا برای من و تو حکم قیامت دارد،
در آن شلوغی دوباره گم می شوی‎"

روز پدر


"‎من به نگاهی دوباره از تو دل خوشم
 ، گرچه آرزویی ست بیهوده 
، با اینهمه ای کاش ای کاش دوباره بازگشتی بود پدر. 
روزت مبارک‎"

کوری


!‎اینهمه آینه را چه سود
وقتی می بینم و نمی یابمت
پنهانی تودرتوی تکرار

اسطوره


"‎صبح که بیاید
تو هم،همراه ستاره ها می روی
و مثل خوابهای نوجوانی ام
پر رنگ و بی تعبیر
برای همیشه قاب می شوی‎"

خاطره


"‎‎...
می روم،
مثل آب از خاطر گلهای کنار جوی
...‎"

....و.....


"‎‎....
صبح اولین روز آشنایی مان
یاد هست
مثل همین امروز
خورشید می تابید
.....‎"

یلدا


"‎اين همه آبستني براي اين شب كوتاه بي ستاره
سنگين است.
توان ناچيز مرا
پايهء ماندگاري اين يلدا بس‎"

واپسین


"‎راه بیا
بامن خسته
گامهایم
آنقدر نمی پاید
که خسته شوی‎"

اندوه می خورم


"‎من حجمهء اندوه را سر می کشم
تو با کاسهء چه کنم چه کنمت چه می کنی‎"

بکام


"‎به سلامتی هر که هست و 
هرچه هست
من تو را اینگونه می نوشم
ساده و بی غش
تنها بگذار عکسم را
در تلالو حضورت ببینم و بس‎"

تب عشق بازی


"‎مثل روزهای گرم
تب دوست داشتنم
پاییز می شود
و من دوباره عاشق می شوم
خزان برای من
نوید عشق بازی ست‎"

دل سیر


جایی در دلت باز کن
برايم
اگر هنوز از من سير نشده اي‎"

سایه



من سایه ی توام
با خستگي ات حتي
تا غروب طاقت بياور
مثل دردهايت
در عين بزرگي
تمام مي شوم‎"

.....



زندگي مي كنم
با رنجهايي كه اين روزها
تاريخ مصرفشان گذشته است
براي من اما
تاريخ صحنه اي تكراري ست
سراسر ارتباط همگن و پيوسته
دردهايم حالا تازه تازه
نو شده اند
با اين كه من روزهاست
كه
در گنجهء خاطرم چال كردمشان
روزگار بامن شوخي مي كند
مي دانم
من اما آدمي هستم كاملاً جدي
‎"

روز مادر



من كه تمام روزهايم را حق تو مي دانم
چه كنم
كه شلوغي روزهاي عمر بزرگسالي
مجال بيشترم نمي دهد
ورنه تقويمم پر بود از روزهاي تو
به هر بهانه اي.

روزت مبارك مادر
‎"

مرگ نوری



ستارهء من!
تو سالهاست كه مرده اي و
جز من
تمامي ساكنان اين خاك
حالا هزاران سال است
كه ديگر تو را
با هيچ چشم مسلحي
رصد نمي كنند.
‎"

روز پدر



-از خجالت بود شايد-
تا بهانه اي بيابم
براي آغوشت ، بوسه ات
يا تكه اي ناچيز بياورمت
براي آغوشت ، بوسه ات
دريغا كه ديگر هيچ جادويي حتي
بازت نمي گرداند.

ًروزت مبارك پدرً
‎"

شهزاد


داستان تکراری ست
اما امروز برای خودش روز دیگری ست
قصه گوی من اگرچه حالش خوب خوب نیست
اما لالقل رگ خواب مرا خوب می داند
تا لب باز می کند
تو انگار برای هزارمین بار
شاهزادهء رویاهایم شده ای‎"

سایه


در اين نورهاي رنگارنگ
در اين دودهاي خيال انگيز
بازشمايل
توست دست نخورده و بكر
مثال جنگلهاي آمازون
دست نيافتني اما
هوس انگيز
حالا من و اينهه وسوسه چه كنم
با خيالت
كه رهايم نمي كند حتي
چشم بر زدني
‎"

سرما زده


دستانم را بده

تمام حرارتشان را
اين روزها توك انگشتانم را سرما زده است و من
براي دوباره دست داشتن
در لحظه هاي زندگي اي
كه سرما زده است
تمام گرمي دستان را مي خواهم

تمامش را.

‎"

فصل سوم


پاييز كه مياد



دلم بيشتر براي خودم تنگ ميشه


فكر مي كنم هي فكر مي كنم

انگار بيشتر از يه ساله كه با خودم قهرم

من پاييزا

توي بوي ماه مهر و هواي هوس انگيزش

به خودم ميام

انگار خرس درون من

دم دماي پاييز بيدار ميشه و

يادش مياد كه هوا بيشتر از اينكه روبه سردي بره

داره روبه عاشقي مي ره

من هر سال پاييز عاشق مي شم

برام يه رسم قديميه

اما اين روزا ديگه اندازهء تنم نيست

اين لباس

فكر مي كنم كه كم كم بايد استاد و فرود آمد

توي دشتي

تو افشاري


تو فصل سوم عمر

2012/12/13

اتفاق




باقی بهانه است
تمام اتفاق این است که افتاده
ما با هم
در خلوت تنهایی و 
یک شب بارانی
....
و اتفاقی که انگار
سالهاست افتاده است

تولد


دوباره شدم

مثل فصل
مثل مهر
با همان هوای تکراری اما
خاطره انگیز
امسال اما کمی بزرگتر
و شاید پر توان تر
سلام زندگی

جاده



مسابقه نيست


مسافرت
....



رفتن است

داستان تكراري!

رسيدن اما

پايان اين تجربه

مسير اما با تو هرگز

داستان تكراري نخواهد شد

من مرد جاده هاي توام

مشتاق رفتن و پيمودن

و رسيدن براي من

در اوج لذت داشتن

دردي دارد به بزرگی مرگ

من مرد جاده هاي توام

فراري از رسيدن
در راهي كه با تو بودن
مدام كوتاهش مي كند

شیرین مثل...


وقتي زندگي براي من

طعمي نداشت
لبانت شيرين ترينِ آب نباتهاي عمرم شد
از كودكي تا لحظهء نگارش اين جمله
كه تمامي ندارد
بهانه نمي خواهد
و برايش موي سفيد
مضحكه اي بيش نيست

ًدوستت دارمً را مي گويم

ای طبیب درد دل ها


در غربتِ تو بيمار شده ام


و دواي تمامِ دردهايم

در حيطهء اختياراتِ توست

رنگِ قرص هاي مرا

با رنگِ اين روزهايم همگون كن

تا پاييز نرفته

تجويز كن

پایان


من راز تمام افسانه هایت را می دانم


و تو بی هیچ تلاشی

با منی در تمام داستانهایی

که نمی دانم با تو آغاز شده

یا بناست

که پایانش تو باشی

تکرار



پاييز هم مي رود

و زمستان هم
و تقويم نو مي شود دوباره
با چهار فصل تازه
كه سومينش
پاييز است

صدای تو



سرم شلوغ حرفهاي توست



تو با كدام

كلام بي صدا

مرا پيام مي دهي

كه گوشهاي من

تو را ميان موج همهمه

تميز مي دهد