آمده ام خداحافطی کنم
کلامم در انتظار انعقاد
یک لنگه پا
میان گفتن و نگفتن
جاودانگی و هرزه گی،ایستاده است
که می داند شاید این وداع
جاودانه کلامی شود
برای هر آغاز
حالا که چهارپایه ی لنگ عمرم
این پا و آن پا می شود
تمام امید دوستداران اندکم
به ناتوانی ریسمان آویخته است
امید اما
سقف آرزویم را بر سرم خراب می کند
دوباره سلام
4 comments:
سلام
تنها به عنوان یک نظر سطحی
شاید دلیل خاصی داشته که اینهمه
پیچیده نوشتی
البته نسبت به نوشته های قبلی
انسان به امید زنده است وای که اگر این امید نا امید شود دیگر سلام دوباره ای هم در کار نیست طناب دار است و پایان
اولش پیچیده بود(شاید خودت نبودی)نفهمیدم وسطش وسوسه ای بود برای دنبال کردن و انتهایش روان بود (شاید خودت بودی و نبودی) همه اش را یکجا فهمیدم.
حس خوبی از مفاهیم را القا کرد
من از راه امده برگشته ام همیشه و هیچ پایانی رو ندیده ام.نمی فهمم نجاودانگی رو و نه هرزه گی.
Post a Comment