حالا مترسکها برایم شاخ و شانه می کشند
چون پایم می لنگد و
.پشتم تا شده است
روزگاری اما
دور ، دور ما بود
.آن روزها که سرخوش سنگشان می زدیم
روزی سر انجام
درختان هم داد می ستانند
.آنگاه که شیره ی مرا می مکند
اما باران که بیاید
من دوباره خواهم رویید
سبز و تازه
......تا دوباره پاییز
1 comment:
فقط آمدم برای ارادت ورنه حرفهایم همه تکراریست
Post a Comment