2003/02/08

جلسهء نقد

سادگي ي يك اتفاق را همراه دارم
مردي از طايفهء تاريخ
موميايي سالهاي واپسين
- نطق پيش از دستور -

شايد از ميان حرفهاي پراكندهء اين همه انسان عصباني
بايد مفهوم واقعي عشق را مي يافتم
اما من بجاي انديشيدن به دوستت دارم هايي كه نگفتي
غصهء گرسنگي فرزند شش ماههء مان را مي خورم
كه سالها بعد در آغوش سرد من پير مي شود.

- دو ستت دارم

فردا عيد است
سالروز به بار نشستن درخت زندگي مان
بيا با هم دو استكان چاي داغ بنوشيم
و بگومگوهاي روزمرهءمان را تمرين كنيم.
حالا به نشانهء شادي شريك احساس من شو
با عصبانيت فرياد بزن
"دوستت دارم"

من و خداي من يك وجه اشتراك داريم
تو و خدايت.......

ما اشتباه آمده ايم
اينجا جشن عروسي است
هنوز براي تولد فرزند اين زوج ، زمان زيادي لازم است
بيا.....
تا آمدن نوزاد سرگشتهء اين جشن
هياهوي اين طايفهء تاريخي را تكرار كن.

با عصبانيت ، دور از هر گونه ترحم و سازش
دوستم داشته باش.