2010/12/30

بازگشت

من بازگشتم
با کوله بار رنگ رنگ
با بسته های نقل و نبات
مثل مادر بزرگ
بزرگ
بزرگ
.
.
با اینهمه اما
هنوز کودکم
پیش سالهای جدایی مان

2010/10/18

بامداد خسته

انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود

توان دوست داشتن و دوست داشته شدن

توان شنفتن

توان دیدن و گفتن

توان اندوهگین و شادمان شدن

توان خندیدن به وسعت دل

توان گریستن از سویدای جان

توان گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع شکوه ناک فروتنی

توان جلیل به دوش بردن بار امانت

و توان غمناک تحمل تنهایی

تنهایی

تنهایی

تنهایی عریان

انسان

دشواری وظیفه است

دستان بسته ام آزاد نبود تا هر چشم انداز را به جان در بر کشم

هر نغمه و هر چشمه و هر پرنده

هر بدر کامل و هر پگاه دیگر

هر قله و هر درخت و هر انسان دیگر را...

...فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه

اما یگانه بود و هیچ کم نداشت

به جان منت پذیرم و حق گزار

(چنین گفت بامداد خسته)

2010/08/24

مسیر

مسیر را کوتاه کردی جانم
من پا به راه آمدن بودم
تا تو می خواستم ستاره ها را ببینم و
شب را
صدای جیرجیرک ها را
آواز خروس صبحگاه و
رفتن را و رسیدن را
.
.
اکنون که تو آمده ای و رسیده ای
...راه را کوتاه کردی و
اما من این مسیر را ندیده ، رسیده ام
وحالا اشتیاق رسیدن را
با طعم کدام مسیر ناپیموده خاموش کنم
.باقی عمر

2010/07/14

نفرین

سر به سرم مگذار دیگر
بازی با این واژه های تکراری
تنها راه برگشت را طولانی می کند
مرا به شنیدن خاطرات گذشته
-هر چه باشد-
نیازی نیست
حرفی تازه بزن
-هرچه باشد-
تا راهی ام کند
برای بازگشت
نفرین را بدرقه ی راهم کن

2010/07/02

غروب

تا صدا می زند مرا
آفتاب در قلبم طلوع می کند
و کودکی ام چون تصاویر مبهم
پشت شیشه های رنگی
پلان به پلان پخش می شود
یک نفر انگار با من سر شوخی دارد
که هر روز با صدایی خاطره انگیز
مرا در دالان آرزوهای نیافته ام
پای تماشای سکانسهای زندگی ام
میخ می کند
مثل روز روشن است
که تو سالهاست بازیگر تمام نقشهای زندگی ام شده ای
حالا چرا طفره می روی
این آخرین سکانس هم کارتوست
خورشید را پس کوهای غروب نهان کن

2010/06/08

برای خواهرم

تا نشانی ات می پرسم
تمام لبها داغ سکوت می خورند
تا نیستی،حتی به نام و یاد
همه چیز آرام است
Text Colorبا خاطره ات هر لحظه
تمام کوچه و بازار
پر می شود از التهاب نرسیدن
یا دیر رسیدن
این تجربه های تکراری اما
رهایم نمی کند
خاکسترم را به باد بسپار
تا رها شوم

2010/03/18

سهراب

سبزی هفت سین من امسال
سرخی صورت پر خون توست
با دهانی باز از شکایت وفریاد
من چه بی رحمم اگر فراموش کنم
تو را و هر آنچه سهم من بود
حالا که تمام زخمهای دل من
بر پیکر به خاک خفتهء توست
سرخی من
سبزی من
تمام امید به فردای فرزند نوپایم
از توست

2010/02/01

اولین




ستارگان خسته از تابشِ بی وقفه

جان دوباره می گیرند از تو

که تازه نفس

هر روز و شب

نور امید را در دل ها

کشت می کنی


تولدت مبارک