2002/12/12

يك اتفاق مهم

18/9/1381
من امروز رسما ميان حرفهاي آمده،نيامدهء كسي كه روزهاست مي خواهمش،پيدا شدم.به اندازهء تمام روزهايي كه گذشته خوشحالم و براي همهء دلواپسي هايش نگران.شايد،نه!حتما خوشبختش خواهم كرد.مثل روياهايم.

چوپان فداكار

چوبها تنها بهانهء آتش سوزي اند
اما تو به تنهايي اسبابِ تمام خانه سوزي
- حرارت -

يك تكه ابر بي سامان
بالاي سر آرزوهاي من
فشرده مي شود،تيره مي شود،مي بارد.

حالا تو براي آنچه از طلوع
آويزان دستانت است
دليلي يافته اي.

تو به پنجره ايمان نداري
حكمش مثل قاب عكس اتاق خواب من است
- دروغ -

چقدر چوپان دروغگو
راستگو بود
وما فقط براي آنكه بيست بگيريم
دروغهايش را باور نكرديم.

در عوض امروز
لابه لاي كتابهايي كه ميخوانم

- جايزهء ويژهء هيئت داوران
تعلق مي گيرد به كتابِ بزرگترين دروغگوي...-

آنقدر دروغهاي خنده دار هست
اما من به سادگي درسهاي اول ابتدايي مان
باورش مي كنم
- دهقان فداكار راستگو

كاش پيغام مي دادي
كه اگر باران بيايد،نمي آيي
آن وقت من تمام ساعتهاي مانده تا نيامدنت را
- به جاي انتظار-
صرف شنيدن اخبار هواشناسي مي كردم
كه هميشه دروغ مي گويند.