2003/01/16

ضيافت

زير سنگينی ی اينهمه اسم و تاريخ و نشانی
که بر سنگ فرش من نوشته ايد
ديگر فرصت هوای تازهء روزهای موعود را هم ندارم.

پنجره را ببند!
من و تو گرم حرفهای شبانه ايم
نه هوای اتاق ِ خسته
از عرق و حرارت و عشقهای تکراری.

سنگين و با حرارت
تراشهء پيکر عريان ِ من و تو
گاه خفتن ، آسودن و خاستن.

من مدهوش شراب تازه ام
هوشيار دروغهای کهنه
"جرعهء آخر به کام همهء خفتگان"

سنگينی ِ پيکرت را بردار
توان من کمی
تنها کمی بيشتر از سنگهای خوابگاهی ست
که اجاره کرده ايم.

امشب ميان جرعه های واپسين
گرم ِ حرفهای عاشقانه
مردی در سنگينی ِ خوابهای زمستانی اش
کامکار می آيد.