2003/01/03

زرد و سرخ و خرد

زرد و سرخ و خرد مي شوي
در ميان دست كوچكم
با و جود روح ساده و
با وجود قلب نازكم

از ميان اين همه تو را
با دو دست خسته چيده ام
غنچه بودي و شكفتن تو را
با دو چشم بسته ديده ام

از تو بوسه اي مرا بس است
غنچهء دميده در بهار
از تو تازه گشته است و بس
دشت و كوه و باغ و شاخسار

من تو را ترانه مي كنم
در گلوي بلبلي قشنگ
يا پرستويي هميشه شاد
در ميان باغ رنگ رنگ

گرچه در ميان دست من
سرخ گشتي و سفيد وزرد
عاقبت نشد بداني عشق تو
قلب سادهء مرا نشانه كرد

سرخ تر نشو سفيدِ من
مي گذارمت رها شوي
تا ميان دست بهتري
سبز و تازه با صفا شوي

از چه مي هراسي اي اميد
در ميان قلب من بمان
يا مرا چو غنچه اي نحيف
در ميان باغ خود نشان

قصد من نوازش تو بود
در ميان اين همه فريب
در هجوم سرد حادثه
در گريز باد بي شكيب

مي فشارمت كنون دگر
در ميان دست خود تورا
زرد و سرخ و خرد مي شوي
زرد و سرخ و خرد كن مرا