2002/08/13

پناهگاه

وقتی که بر می گردی
با نفسهای بريده ات از ميان راه رسيدن تا اوج
يک لحظه احساس می کنم
در سردرگمی سالهای ابتدايی
دوباره به جنگهای صليبی
و کمکهای جهانی محتاج شده ام.

از مزار هر کشته که تو کردی
نازکترين ساقها می رويد و امن ترين نگاهها
و گرچه آغوشت
ايمن تر از پناهگاههای زمان جنگ نيست اما
به گرمی بستر مادرم
هنگام ترس آلودگی کودکی ام می ماند.

اين تجربه ای ست تکراری
برای تو که اين بار
با من سر فرار داری از اين اردوگاه
که شبانه ترک کردنش
بسيار آسان تر است از
خوابيدن در آغوش هوس آلودهء تو.

No comments: