2002/08/21

قیصر امین پور

امشب حال کردم اين رو بنويسم ديگه...

آوازعاشقانهء ما در گلو شکست
حق با سکوت بود صدا در گلو شکست

سر بسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گريه های عقده گشا در گلو شکست

ای داد کس به داد دل باغ دل نداد
ای وای های های عزا در گلو شکست

آن روزهای خوب که ديديم خواب بود
خوابم پريد و خاطره ها در گلو شکست

بادا مباد گشت و مبادا به باد رفت
آيا ز ياد رفت و چرا در گلو شکست

فرصت گذشت و حرف دلم نا تمام ماند
نفرين و آفرين و دعا در گلو شکست

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا...در گلو شکست.

No comments: