حالا تازه دارم مي فهمم كه چه بلايي سرم مي خواد بياد.تكليف نمره هاي دانشگاه كه معلوم بشه ديگه بايد برم سربازي.عجب چيزه مزخرفيه اين سربازي.الان دقيقا نمي دونم چند سالمه ولي مي دونم تا از سربازي بيام حول وحوش 28-29 مي شم واون موقع تازه بايد فكر كنم كه چي كار كنم-مثل الان-البته اين مسئلهء سربازي رفتن من هر بديي كه داشته باشه يه بدي ديگه هم داره اونم اين كه ممكنه -البته فقط ممكنه- يه چند وقتي من چيزي ننويسم كه اين مسئله هم احتمالا با امكاناتي كه در نظام (نظير كامپيوتر خصوصي-ماشين-سرهنگ بازنشسته-سلاح گرم و سرد-تيغ-داروي نظافت و.....)در اختيارم ميذارن قابل حل واصلا جاي نگراني نيست.اگه يه وقت خدايي نكرده نتونستم از امكانات استفاده كنم و مطلب بنويسم سريع تر يه كتاب چاپ مي كنم كه لااقل بر و بچه هاي كافه شوكا نتونن نفس راحت بكشن(بياد حوالي كافه شوكا)ديشب قرار بود برم خونه محمود تا بعد از ماهها دور هم باشيم آخه يكي از رفيقاي ما رو فرماندهء كل قوا به خدمت مقدس فرا خونده.مي خوان از ايشون در راه حفظ كيان ملي استفاده كنن(به جاي ديوار صوتي).متاسفانه من به دلايل كاملا شخصي نتونستم برم والان كه دارم اينا رو مينويسم اونا حتما يا تازه خوابيدن يا هنوز شلم بازي ميكنن.آخ كه چقدر دلم مي خواد شلم بازي كنم اونم سر كله پاچه.به هر حال من واقعا از اينكه نتونسم براي آخرين بار(كمي اندوه) دوست عزيزم رو ببينم متاسفم واميدوارم پس از شهادت با درجهء تيمساري محشور بشه انشاءا...(يه صلوات بفرستيد)
من ديگه وقت ندارم همين چند لحظهء پيش از ستاد برام چي ميل زدن كه بايد برم مقر براي كيان حفظ كني.پس من ميرم ولي حتما هر طوري كه شده حتي اگه مجبور شم از كيان تا تهران رو پياده بيام برمي گردم ...
2002/08/22
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment