و حالا اين شما و يك شعر از من:
بر روي تفكر ساده لوحانهء من
تنها قاب عكسي ست
از تصوير سياه و سفيد چهره اي
كه به پهناي تمام خاطرات من
چين خورده است.
-ميخ-
براي آويختن تمام دارايي من
كه عرصه اي به وسعت يك اتاق چند متري دارم.
لباسهايم از رنگهاي خياباني
آغشته به نگاههاي هوس آلودي ست
كه بي نصيب مانده اند
و كفشهايم از راه هرچه بي مقصدي ست خاك آلوده است.
پدرم براي پاهايم جورابهاي سوراخ نخريده بود
اما زمانه از راه رفتن هاي بي حد من
سوء استفاده كرد و كفشهايم را هم...
با پاهاي خستهء بي هدف
ولباسهاي آويزان
تنها كارمانده
قاب كردن چهرهء پر چين من است
تا بر آويزاني خاطرات سياه و سفيدم
آويزان كنم.
2002/08/22
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment