از اين بالا که من ايستاده ام
پايين ترين خواستهای نيافته ام
به چشم می خورند.
از ساختمانهای بلند که بگذريم
ميان ازدهام خودروهای دودزا
عابران تکراری با بی تفاوتی تمام
انعام می دهند
به تمام کسانی
که در همهمهء شهر
دستی مهربان می جويند.
دستم را دراز می کنم
به رونق بازار بوسه های عصرگاهی پارکهای خلوت
و خيابانهای شلوغ شهری
که روزی لا به لای سياهی و مه زمستانی اش
در خلوت کوچه های برف گرفته اش
هوس آلودگی لبان کسی را می بوسيدم
که روزها قبل
در ميان کاغذ و کتاب و جزوه هايش
بکارت دستانی را می جست
که امروز سر تمام چهارراه های شهر پر دودم
انعام می گيرد.
پايين ترين خواستهای نيافته ام
به چشم می خورند.
از ساختمانهای بلند که بگذريم
ميان ازدهام خودروهای دودزا
عابران تکراری با بی تفاوتی تمام
انعام می دهند
به تمام کسانی
که در همهمهء شهر
دستی مهربان می جويند.
دستم را دراز می کنم
به رونق بازار بوسه های عصرگاهی پارکهای خلوت
و خيابانهای شلوغ شهری
که روزی لا به لای سياهی و مه زمستانی اش
در خلوت کوچه های برف گرفته اش
هوس آلودگی لبان کسی را می بوسيدم
که روزها قبل
در ميان کاغذ و کتاب و جزوه هايش
بکارت دستانی را می جست
که امروز سر تمام چهارراه های شهر پر دودم
انعام می گيرد.
No comments:
Post a Comment